سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه قسمت 53 افسانه جومونگ سریال جومونگ

<$BlogSkyMore4Post$>

اگه خاطرتون باشه ژنرال هیوک واسه جنگ با ساجولدو راه افتاد و بین راه با جومونگ هم حرفهایی زد و تا میتونست از تسو بد گفت

جومونگ هم که اعتماد زیادی به کاهن پیدا کرده با اون مشور ت میکنه و قرار  میشه که جومونگ فعلا خودش رو درگیر نکنه
در ضمن کاهن به چومونگ هشدار میده که به قدرت رسیدن شاه واسه تو مایه ضرره و خیلی خودتو قاطی ماجرا نکن چون ممکنه شاه قصد کنه ارتش دامول رو هم از بین ببره!



تسو هم دستش تو حنا مونده تا ژنرال سر جومونگ رو براش بیاره ...



ژنرال تک تک فرمانده ها رو میکشه و خودش میشه رییس کل و با ارتش ساچولدو مبارزه میکنه
از اون طرف هم شاه توی قصر قیومت به پا میکنه و هر چی شورشیه میریزه تو قصر تا ترتیب تسو رو بدن
و اما بشنوید از نخست وزیر که واسه شاه شرط میذاره که اگه با هان دشمنی نکنی و دست از سر کچل جومونگ برداری منم کمکت میکنم دوباره شاه بشی



شاه ظاهرا قبول میکنه و دعوا ها شروع میشه
سولان هم مرتب یه سویا رو اذیت میکنه و یوهوا ازش میخواد مقاومت کنه


وزیر اعظم مخ همه وزیرهای دیگه رو میزنه و همه رو علیه تسو بسیج میکنه

شورش شروع میشه و شاه در مرکز شورش قرار میگیره...
ملکه و تسو و بقیه همه دستگیر میشن و شاه به خاطر زبون درازی های ملکه اونو زندانی میکنه و قرار میشه تا وقتی که اوضاع اروم بشه و مردم هم راضی بشن تسو زندانی بشه


و اما یونگ پو که بی خبر از همه جاست،وقتی میفهمه تو قصر چه خبره سر به کوچه و خیابون میذاره و از ترس باباش نمیدونه به کدوم چاله موش فرار کنه


صحنه روبرو شدن یوهواو جیغ زدن های ملکه دیدنیه


شاه از یوهوا و یه سویا بابت صبور بودنشون تشکر میکنه  و.میگه دیگه الان میتونیم جومانگ رو بیاریم پیش خودمون...



واما کارد بزنی خون ملکه در نمیاد و دل به این بسته که عموش ،ماگا از ساچولدو به کمکش میاد


یونگ پو اواره میشه و برای اینکه نشناسنش مجبور میشه لباس ادمهای عادی رو بپوشه


بازم شاه به تخت میشینه و همه وزیرا بهش ادای احترام میکنن.

شاه از اونا قول میگیره که دیگه نافرمانی نکنن


ژنرال هیوک از سفر برمیگرده و فرماندهان ساچولدو رو که دستگیر کرده به شاه نشون میده و میگه مجبور شده گاما رو بکشه

شاه فرماندهها رو می بخشه و اونا هم به شاه قول میدن بهش وفادار بمونن
اینم قیافه ملکه وقتی میشنوه عموش مرده و دیکه کسی به دادش نمیرسه

اویی میره به اردوگاه دامول و براشون خبر میبره که شاه چه دسته گلی اب داده و کنترل قصر دوباره دست خود گیوم واست همه خوشحال میشن...



سو سو نو واسه ملاقات شوهرش که سونگ یانگ انداختش زندان ،میره بازداشتگاه ! و با هم قول و قرار میذارن که سو سو نو زیاد کار نکنه تا بچشون به سلامت به دنیا بیاد  وحاکم گیه رو بشه


وقتی سو سو نو میفهمه تو قصر چه خبر شده به فکر میفته با شاه گیوم وا حرف بزنه بلکه بتونه شوهرش رو ازاد کنه
عمه سو سو نو که از ترس داره میمیره به فکر میفته نذاره سو سونو از اوضاع فعلی استفاده کنه ،از طرفی پسرش باهاش مخالفت میکنه و میگه میخوام از این به بعد واسه سو سو نو کار کنم


یونگ پو که یه پشه هم تو جیبش پشتک نمیزنه بعد از خوردن یه غذای مفصل و نداشتن پول یه کتک حسابی هم نوش جان میکنه و این درحالیه که سربازها در به در دنبالش میگردن

شاه جومونگ  رو به قصر احظار میکنه

اما کاهن وقتی میفهمه که شاه جومونگ رو احظار کرده میگه تو دیگه شاهزاده بویو نیستی که هر سازی بزنن تو برقصی
به فکر ارتشت باش ،جومونگ هم قبول میکنه


جومانگ وارد شهر میشه و مردم ازش استقبال میکنن


موقع دیدار با مادرش و همسرش ،جومونگ یه احترام کامل به مادرش میذاره

 و بعد هم راهی دیدن شاه میشه
تماام وزیرها صف میکشن....


» نظر

خلاصه قسمت شصت و یکم ( 61 ) سریال افسانه جومونگ

<$BlogSkyMore4Post$>

احتمالا دسته گلی که توی قسمت قبل یوهوا و عروسش به اب دادن یادتونه،اینم بقیه ماجرا...

شاه که هنوز هیچی نشده دلش واسه یوهوا تنگ شده ،دستور میده به هر بدبختی

شده این سه تا رو پیدا کنن و

برگردونن و گرنه پوست از سر همه میکنه

نارو و افسر سونگ هر چی توی کوه و دشت میگردن اونا رو پیدا نمیکنن و سونگ پیشنهاد میده برن مرز رو ببینن

چون به احتمال زیاد اونامیخوان از مرز فرار کنن

از طرفی یوهوا و یه سویا و ندیمشون توی راه هستن و یه شب و

نخوابیدن و مدام از ترس سربازا این گوشه و اون گوشه

قایم میشن

یوهوا که می بینه خطر خیلی نزدیکه میگه باید تا غروب صبر کنیم ،هوا که تاریک شد جیم میزنیم

خبر فرار این سه تا توی قصر می پیچه و ملکه دو سه تا فحش میده و میگه اینا حالیشون نیس  و همون بهتر که رفتن گمشدن

تسو به مامی میگه که اینا این مدت گر وگان خوبی واسه ما بودن ،ملکه ناراحت میشه و میگه یعنی ما انقدر بدبختیم که باید به جومونگ هم باج بدیم؟

یوهوا و اهل بیت همراه ،کنار مرز منتظر موندن که یه دفعه یوهوا استاد چان رو می بینه و میره ازش کمک میخواد اونم

که یه چی تو مایه های زورو هست و دلش واسه اینا میسوزه

خلاصه یوری رو مینشونن وسط گاری و یه عالمه کیسه میذارن دور و برش ،سه تا زنه رو هم به شکل کارگرا در میارن و راه میفتن سمت مرز جولبون

اونجا بازرس یه چند تا جواب و سوال الکی میکنه و میذاره رد بشن که یه دفعه جسد نارو پیدا میشه و میگه  من خودم باید

مو به مو بگردم

خلاصه شمشیر میزنه تو این کیسه و تو اون کیسه ،وقتی نوبت به گار یکه یوری توش هست میرسه ،یه سویا دلش طاقت نمیاره و میگه نکن،نارو هم اونا رو می بینه و بچه رو هم از توی گاری  میارن بیرون،قیافه یوری خیلی دیدینه ،انقدر این بچه پسر خوشگل هق هق میکنه که ادم دلش واسش کباب میشه

بالاخره زندانیهای زندان الکاتراس رو بر میگردون قصر و یونگ پو و چن از دیدن استاد چان شاخ در میارن

شاه همه رو دعوا میکنه و به چان میگه  من میدونم تو با جومانگ رابطه داری،هر چی یوهوا اصرار میکنه که من تصادفی دیدمش و ازش کمک خواستم فایده نداره ،شاه دستور میده چان رو ببرن و پدرشو در بیارن تا اعتراف کنه

یه سویا رو دوباره زندانی میکنن ،سر راه سولان می بیندش وچون د ست به تو گوشی زدنش خوبه ،محبتش رو به یه سویا ابراز میکنه و یه سیلی جانانه میخوابونه تو صورت یه سویا و میگه نمیفهمی مملکت ما رو ابه؟الانم وقت فرار کردنه؟

 

 

-------------------------------------------------------------------

 

 

بعد از برگشت به قصر یوهوا شاه رو می بینه و شاه هم علت این رفتارش رو میپرسه

یوهوا جواب میده به خاطر اینکه اونا رو مثل گروگان نگهداشتی و رو حرفت نموندی،اینکارو کردم

شاه همینطور که اشک تو چشماشه میگه حاضرم بکشمت ولی نذارم از اینجا بری

 

شاه دستور میده تا میتونن خدمت  تاجره برسن تا اعتراف کنه که با جومونگ همدسته یا نه

انواع  و اقسام شکنجه هار و ،روی این بدبخت امتحان میکنن ولی اون حرف نمیزنه ،یونگ پو که رنگ و رویی تو صورتش نمونده به چن میگه یا یه کلکی بزن یا اینکه این اعتراف میکنه و فاتحه جفتمون خونده ست

چن مغزش کار نمیکنه و یونگ پو خودش مجبورش میکنه تاجر رو بکشه،به این ترتیب که چن میگه من یه روش شکنجه ای بلدم که مجرم هر چقدر هم کله شق باشه به حرف میاد ،اون وقت یه چوب رو محکم میزنه تو سر طرف و اونم مرحوم میشه

جومونگ یه چند تا از افرادش رو فرستاده بویو واسه جاسوسی ،اونا هم برمیگردن و خبر فرار مادر و زنش رو بهش میدن ،وسط جلسه ست که این خبر به جومونگ میرسه و حسابی به هم میریزه

طبق معمول اویی جوش میاره و میگه من همین الان میخوام حمله  کنم بویو و اونا رو نجات بدم ،

 

 

 

 

جومونگ شب و نصفه شب خواب نداره وبه فکر زن و بچشه ،سو سا نو که توی ادم پاییدن لیسانس گرفته چشم ازش برنمیداره

ارتش دامول روز به روز قوی تر میشه و تهدیدی واسه بویو حساب میشه برای همین تسو قدم رنجه میکنه به جولبون  و حرف باباش رو به سونگ یانگ میگه

سونگ یانگ قبول نمیکنه که در ازای غذا از اونا سرباز بگیره و میگه ما خودمون نون نداریم بخوریم،حالا غذای سربازای شما رو هم بدیم؟

اگه یادتون باشه از قسمت های قبل قحطی توی بویو شروع شده بود ،مردم دسته دسته میرن سمت گیه رو،نخست وزیر به شاه میگه زودتر یه فکر ی بکن وگرنه مملکت بدون ملت میشه

شاه هم دستور میده هر کی خوست از مرز فرار کنه بکشنش..

حتی یه عده رو که از شاه میخوان با جومونگ متحد بشه تا از گرسنگی نجات پیدا کنن به دستور شاه گردن میزنن

 

 

-----------------------------------------------------------------

 

با وجود امنیت زیاد مرز بویو،یه عالمه ادم مثل مور و ملخ میریزن تو گیه رو ،انقدر جمعیت زیاد میشه که ذخیره غذایی کم میاد و  موپالمو به جومونگ میگه از یه طرف غذا نداریم و از یه طرف هم رییسهای گیه رو که همون سو سانو و باباش باشن بهمون غذای اضافی نمیدن


جومونگ که تو بد وضعی  گیر کرده و در ضمن از جنگ با بقیه قبیله ها واهمه داره ،تصمیم میگره بدون جنگ با بقیه قبایل متحد بشه


برای همین با سوسانو و یون تابال حرف میزنه تا هم غذای بیشتری به پناهنده ها بدن و هم اینکه اونو با خصوصیات رییس های قبیله های دیگه اشنا کنن تا بتونه اونا رو راضی به اتحاد کنه


جومونگ از اولین رییس شروع میکنه و نصفه شب میریزن بالای سرش و هر طوری هست طرف راضی به صلح و اتحاد میشه


جومونگ قول میده از قبیله اونا محافظت کنه،به  این ترتیب بقیه قبیله ها هم با جومونگ متحد میشن و خبر به سونگ یانگ  میرسه


سونگ یانگ  امپرش میزنه بالا و همین موقع ست که وزیرای جومونگ میرن جولبون و به سونگ یانگ میگن تو هم با ما متحد شو


سونگ یانگ بهش برمیخوره و میگه من هنوز نمردم که شما ها واسم تعیین تکلیف کنین


برای همین جومونگ مجبور میشه نقشه حمله به جولبون رو بکشه

این بارم سونگ یانگ دست به دامن حاکم هیون تو میشه و حاکم که می بینه هیچ نفعی تو این جنگ براش نیست و احتمال شکست زیاده رو بهش نمیده و با خفت بیرونش میکنه


به این ترتیب سونگ یانگ چاره ای نداره جز اینکه یه نماینده بفرسته پیش جومونگ و بهش بگه بیا جولبون ما کارت  داریم


همه مشاورا از جمله سوسانو بهش میگن این پیرمرده خیلی موذیه نرو،ولی جومونگ میگه من به این مذاکره احتیاج دارم و باید برم،فردا پس فردا میگن جومونگ ترسوئه


جومونگ به سمت جولبون میتازه و یه عده ادم ،مضطربانه رفتنش رو نگاه میکنن

 

 


» نظر

خلاصه قسمت 54 افسانه جومونگ

<$BlogSkyMore4Post$>

ملکه به هر کلکی که هست کلفتش رو میفرسته زندان سراغ تسو تا ببینه اوضاع و احوال چطوریه
کلفته یه زیر میزی به نگهبانه میده و به هزار عشوه و ناز به تسو میگه که خبرداری جومونگ کباب شده اومده قصر؟


قیافه تسو بعد از شنیدن این خبراین شکلی میشه
ملکه وقتی می فهمه تسو از شنیدن این خبر چه حالی شده کلی اشک میریزه که ای وای که یه پسرم دیونه و خل و چل شد یکیش هم فراری


تسو هر چی تو زندان دادو بیداد میکنه نگهبان نمیذاره بیاد بیرون
جومونگ خصوصی شاه رو میبینه و شاه ازش میخواد ارتش دامول رو کنار بذاره

جومونگ با شک و تردید از پدرش مهلت میخواد تافکر کنه
و اما وزیر اعظم که الان به همه چی توی قصر مسلطه ژنرال رو خبر میکنه و واسه جون جومانگ نقشه میکشه

ژنرال واکنش نشون میده اما وزیر میگه یه ذره عاقل باش وبفهم!ارتش دامول واسه بویو خطر داره اگه لازم بشه باید این جومونگ رو سر به نیستش کنیم
جومونگ بی خبر از همه جا به یاد بابای خدا بیامرزش مییفته و بعد هم واسه دیدن مامان جونش راهی قصرش میشه
یومیول هم توی کلبه درویش وار خودش مشغول مکاشفه و مراقبه هست که یه دفعه حالی به حالی مشه
نوچه هاش میگن چه خبره؟؟ یومیول میگه که جون جومونگ در خطره
تا اینکه اون نوچه که از همه کوچکتره و به ظاهر قویتره میکه شما فعلا مراقب خودت باش که من سایه مرگ رو بالای سرت می بینم

جومونگ زن و مادرش رو می بینه،مامانش توی این هاگیر و اگیر میگه بچه ات چند روزه لگد میزنه!!

حتما یه پدر سوخته ای هست لنگه خودت و مثلا یه سویا هم از خجالت سرشو میندازه پایین!

و اما...
وزیر اعظم روی مخ شاه کار میکنه که یا از شر این جومونگ خلاص شو یا مجبورش کن اینجا بمونه ،شاه میگه من بهش پیشنهاد کردم باید ببینیم اون چی میگه

وزیر میگه هر چی شر هست زیر سر این یومیول کباب شده است من کلکش رو میکنم
یوهوا از جومونگ میخواد که الکی الکی خودش رو مسخره دست شاه نکنه و به هدف خودش و باباش فکر کنه
یه شب که کاهن مشغول اکتشافات سماوی هست هر چی ادمکشه به اردوگاه ارتش دامول حمله میکنه و اونو کت بسته می برن

موپالمو وقتی خبردار میشه راه میفته به سمت بویو تا به جومونگ خبر بده
همراهان جومونگ بی خبر از همه جا مشغول عیش و نوشند که ژنرال هیوک به افسر سونگ چی خبر میده یه لحظه هم چشم از جومونگ و دار و دسته اش برندار
اون شب هیچکس نمیخوابه جومونگ هم حسابی فکر میکنه و فردا صبح به مادرش میگه که من می خوام روی هدفم بمونم و به ارزوی پدرم برسم

یونگ پوی اواره هم که گرسنه و تشنه تو خیابونها ول میگرده بالاخره دل رو میسپاره به دریا و تصمیم میگیره که بره قصر ،یا کشته میشه یا اینکه زنده میمونه
توی همین حین،سوسونو و باباش هم که میفهمن شاه دوباره به تخت نشسته میرن قصرتا بلکه اونو ببینند
اما وزیر اعظم نمیذاره و یونتابال به سو میگه که معلومه که الان تو قصرهمه جی زیر دست وزیر هست نه شاه
سو وفتی راه رفتن جومونگ با زنش رو می بینه اشک از چشمهاش سرازیر میشه

واما اگه یادتون باشه یونگ پو توی خیابون به گدایی افتاده بود که تصمیم گرفت به این خفت ها پایان بده و برگرده قصر


واسه همین توی راه رفتنش نخست وزیر بهش میفهمونه که همه این اتیش ها زیر سر خود منه و سعی نکن با من یکی چپ بیفتی

شاه از یونگ پو استقبال میکنه و بهش میگه خوب شد اومدی چون برای تو پست های مهمی رو در نظر گرفتم


یونگ پو شاد و شنگول از پیش باباش میاد بیرون که جومونگ رو می بینه و بهش میگه بیا با همدیگه خراب کاری هایی که این تسو به راه انداخته رو درست کنیم

جومونگ میگه بعد از پدرم میام پیش تو

خلاصه جومونگ به شاه میگه نمیتونم به خاطر خودم و امنیتم واینده ام اون کسایی که به من اعتماد کردم رو ول کنم...

شاه میگه اگه برگردی هر جی دارم بهت میدم اما بازم جومونگ قبول نمیکنه

به خاظر همین نخست وزیر رای نهایی رو به ژنرال هیوک اعلام میکنه و مقدمات کشتن جومونگ ،مخفیانه و بی سر و صدا وخودسرانه،انجام میشه



توی این اثنا هم سونگ یانگ که از خروج سو و یون تابال خبردار شده به بویو میره وبهشون میگه فکر نکنین که الان که تسو افتاده زندون من قدرتم رو از دست دادم یالا گورتون رو از اینجا گم کنین

به این ترتیب اخرین امید سو و باباش از بین میره و با خفت بررمی گردن گیه رو

سربازها واسه کشتن جومونگ و سربازهاش اماده میشن و از اون طرف هم به موپالمو اجازه ورود به قصر رو نمیدن.







جومونگ راهی قصر مادرش میشه تا اون و همسرش رو ببینه که افسر سونگ با مرام بهش میگه میخوان شما رو بکشن هر چه زودتر فرار کنین



اما این خبر دیر به اونا میرسه و جومونگ و همراهانش یه گوشه ای از قصر گیر میفتن

همه شروع به مبارزه میکنن و این قسمت مبارزه تک تک افراد نمایش داده میشه

جومونگ و بقیه از پس سربازها بر میان تا اینکه یه دفعه یه گروه کماندار اونا رو احاطه میکنن

همه به جومونگ میگن که فرار کنه و به فکر اونا نباشه اما چومونگ ترجیح میده تسلیم بشه تا بقیه هم کشته نشن

دستور کشتن جومونگ صادر میشه

همین موقع افسر سونگ به شاه خبر میده که میخوان جومونگ رو یواشکی بکشنش

شاه میره پیش وزیر و میگه کی گفته سر خود این غلطها رو بکنی؟

وزیر باز دو دو تا چهار تا میکنه و سعی میکنه شاه رو قانع کنه که اگه جومونگ ارتش دامول رو از بین نبره اونو بکشه

یوهوا وقتی از ماجرا خبردار میشه میره سراغ شاه و میخواد باهاش حرف بزنه

غافل از اینکه شاه بهش میگه اگه جومونگ ارتشش رو منحل نکنه دشمن من میشه!!

یوهوا ازتعجب شاخ درمیاره

شاه بالای سر زندانی های جدید ظاهر میشه و بازم پیشنهادش رو تکرار میکنه

اما جومونگ میگه اگه حتی همین الان تخت سلطنت رو هم بهم بدی من با ارتشم میمونم

شاه عصبانی میشه و دستورزندانی کردن جومونگ رو صادر میکنه

توی زندان همه عمیقا فکر میکنن....جومونگ سر دو راهی میمونه...

» نظر

خلاصه ی قسمت 50 سریال افسانه ی جومونگ

وقتی جومانگ از نقشه دائه سو برای گیرانداختنش خبردارشد شک دائه سو و وزیر به ا ین سمت رفت که تنها کسی که از این ماجرا خبر داشته و حقه ای رو که سالها پیش به هائه موسو زدن ،برای جومانگ گفته ،باید توی ارتش دامول باشه و این کس هم فقط یومیوله ،نخست وزیر از دائه سو میخواهد هر طور هست که یومیول رو از ارتش جومانگ بکشه بیرون

سایونگ نقشه مخفی راه پیدا کردن به قصر ر و به جومانگ میده و سوسونو میترسه که نکنه جومانگ بی عقلی کنه و گیر بیفته

توی اردوگاه جومانگ بین اویی و ساجا برای نجات دو تا گروگان اختلاف میفته

همینطور که دائه سو و نخست وزیر نقشه میکشن نارو به دائه سو میگه که یوهوا رو به قبله ست و زودتر یه کاری بکن

دائه سو که میدونه اگه یوهوا بمیره دیگه از جومانگ خبری نیست ،میگه ببرنش اتاقش و عروسش هم کلفتیشو بکنه تا حالش خوبه بشه


شاه وقتی از مریضی اون باخبر میشه واسه دیدنش میره و با التماس بهش میگه نرو که من بین این گرگها کسی رو جز تو ندارم!

توی جلسه وزیرها هرکسی واسه خودشیرینی پیش دائه سو یه چیزی میگه تا اینکه دایی خنگش میگه باید به قبیله هایی که با جومانگن حمله کنیم ،نخست وزیر میگه خیلی فکر نکن میچایی ما اگه پول داشتیم که انقدر منت اینو اونو نمیکشیدیم


و اما بشنوید از سوسونوی در به در که توعمرش انقدر تحقیر نشده و مجبوره هم واسه خاطر جومانگ وهم خودش و قبیله اش واسه التماس بره پیش دائه سو

با التماس از دائه سو میخواد که بذاره تو بویو تجارت کنه

دائه سو بهش میخند هو میگه پس کو ا ین غرور ابکیت دختر؟!

دائه سو قبول میکنه در ازای سهم نصف نصف ،بهش اجازه بده

اویی و ماری وارد بویو میشن تا مقدمات وارد شدن به قصر رو فراهم کنن ،این وسط از مردم میشنون که یوهواو یه سویا هنوز زنده هستن

 

اما از بخت بد یکی از سربازها اون رو میبینه و به نارو خبر میده؛دائه سو دستور میده که امنیت بیشتر بشه و همه نگهبانی بدن

بالاخره یه گروه چند نفره به سرکردگی جومانگ از راه مخفی وارد قصر میشه و با فوجی از سربازها مواجه میشه

جومانگ میگه تو این شرایطی که خود دائه سو هم داره نگهبانی میده نمیشه اونا رو نجات داد برای همین نصفه شبی میریزن رو سر کاهن قصر و جومانگ میگه زن و ننه منو احضار کن

کاهن میگه ننه ات مریضه و مجبورم فقط زنتو بکشونم اینجا

توی همین گیر و ویر ،سولان مثل بختک میفته رو سر دائه سو که جرا این دوتا رو نکشتی و دیگه مردم ازت نمیترسن و زودتر کلکشون رو بکن و این اراجییف......

اه من چقدر بد م میاد از این

دائه سو عصبانی میشه و با یه داد خفن از اتاق میندازتش بیرون

و جومانگ زنشو میبینه!...........

بقیه اونا رو تنها میذارن و خودتون هم دیگه میبینید....

جومانگ میگه شنیدم نی نی داری؟ یه سویا با خجالت و ناز میگه اره با اجازه شما

جومانگ یه چاقو رو نصف میکنه و میگه اینو بده بچه ام تا نشونه ای از پدرش داشته باشه

بالاخره یه سویا م یره و جومانگ و بر و بچ هم از قصر میزنن بیرون

از اونجایی که تا سه نشه بازی نمیشه و با اومدن جومانگ جای یونگ پو خالیه ،بعد از مدتها جسدشو میاره به قصر و ملکه خیلی خوشحال میشه و یه چندتا قطره اشک هم میریزه تا ثابت کنه بهشت زیر پاشه!

داداشش میگه خیلی خوشحال نشو این ورداشته یکی از هیون تو با خودش اورده که واسه جنگ غرامت میخواد

یونگ پو با مسخره بازی و جلف بازی وارد قصر میشه و ملکه واسه استقبالش میره و از اونجاییکه دست به خالی بستنش خوبه به مامانش میگه اون یونگ پو دیگه مرده و من یه حالی ا ز این دائه سو بگیرم که تو تاریخ بنویسن

نمایند ه ای که یونگ پو با خودش اورده از دائه سو تقاضای غرامت میکنه یا اینکه در عوضش جومانگ رو که اغاز گر جنگ بوده تکه تکه کنن

جومانگ به اردوگاه برمیگرده و کاهن و بقیه حسابی تحویلش میگیرن

 


» نظر

خلاصه قسمت پنجاه و نهم ( 59 ) سریال افسانه جومونگ ( بخش کامل )

<$BlogSkyMore4Post$>

دیدین که دم دروازه جلوی  کاروان رو گرفتن و نزدیک بود سر سوسانو به باد بره

ولی هر طوری هست اونجا رو با خوش شانسی رد میکنن که توی ده،یکی از فرمانده ها به زور جلوشون رو

 میگیره و میگه تا تک تک این خمره ها رو نگاه نکنم نمیذارم برید

سایونگ که توی حقه بازی نظیر نداره ،میگه این یه کیسه رو بگیرو بذار ما کاسبیمون روبکنیم ،


اگه بچه خوبی باشی یه کیسه دیگه هم امشب بهت میدم

طرف تا پول می بینه خفه میشه و میذاره اینا رد شن

قلب سوسانو از سینه ش کنده میشه و میفته کف پاش ولی به خیر میگذره  و

 وقتی از مهلکه دور میشن ،سوسانو رو از خمره میارن بیرون

سوسانو یه کیسه به پسرعمه اش میده  و میگه اینا رو با شراب مخلوط کن،پسره

میگه اگه اینو بخورن می میرن ،اون وقت میفهمن بهشون حمله کردیم

سو میگه نترس اینو بخورن نمیمیرن،فقط مست و ملنگ میشن

اگه یادتون باشه توی قسمت قبل ،بو از طرف تسو کچل ماموریت گرفت که پشت سر

 جومونگ راه بیفته و کارهای اونو گزارش بده

ارتش دامول یه جایی وسط  یه بیابون اردو میزنن و اینا هم از دور زاغشونو چوب میزنن

وسط اردوگاه هم از جومونگ بگیر تا سربازهای اشخور ،دور هم جمع شدن و اون وسط


 هم هیوپ با موگول کشتی میگیرن و هیوپ برنده میشه و کرکری میخونه که هر کی بتونه منو

شکست بده بهش پول میدم

همه هندونه میذارن زیر بغل جومونگ و میگن تو برو کشتی بگیر

جومونگ هم سر شمشیری که موپالمو براش ساخته شرط میبنده و اخرش هم ابرو ریزی میکنه و می بازه

بو که بین ارتش دامول نفوذ کرده و این صحنه ها رو می بینه ،به سربازش میگه من

 تا الان همچین فرمانده ای ندیده بودم

از اونجایی که ارتش  دامول میخواد برای کمک به سوسانو بره

 همه به مشورت مشغول میشن که از کدوم راه برن بهتره،از سمت بویو که نمیتونن لشکر

 بکشن ،برای همین جومونگ پیشنهاد میده از سمت تپه ها برن

جومونگ به سربازهایی که بیرون روی زمین خوابیدن سر میزنه و پتوی بعضی ها رو هم روشون میکشه

وقتی برمیگرده خیمه اش یادش میفته که ارباب چان بهش قول داده از بویو براش خبر

بیاره و نامه جومونگ رو به مادرش برسونه

 

همینطور که جومونگ توی افکارش  غرق شده ،ماری از راه میرسه و از غرق شدن

 نجاتش میده و میگه دوتا از سربازامون کشته شدن


ماری و اویی و هیوپ میرن دنبال اون فضولی که جاسوسیشون رو میکنه و بو رو پیدا میکنن

یه درگیری مختصری بینشون اتفاق میفته و بعد هم بو فرار میکنه

یون تابال که حسابی نگران سوسانو هست به یاد میاره که چقدر به سوسانو اصرار

 کرده از این کار منصرف بشه ،ممکنه کشته بشه

ولی سو بهش گفته به خاطر بچه هام زنده برمیگردم

بالاخره شب فرا میرسه و سو و سویانگ وارد قصر سونگ یونگ میشن تا بدبختش کنن

خبر نفوذ اونا به یون تابال میرسه و اونم به خواهرش و یانگ تاک میگه که چون سربازامون پولی  هستن،

وفاداری تو کارشون نیست

حواستشون باشه فرار نکنن

این طرف ،توی بویو ،ملکه که بیکار نمیتونه بشیینه ،دختر وزیر مالیات رو برای تسو

 در نظر میگیره تا سلطنت بدون وارث نمونه

 

 

------------------------------------------------

 

تو قسمت قبل دیدیم که ملکه یه هووی نازنین واسه سولان جون پیدا کرد و حالا بقیه ماجرا

وقتی سولان از هوو اوردن ملکه خبردار میشه خیلی ناراحت میشه و همینطو رکه داره نقشه میکشه چطوری از اسمون یه بچه برداره بیاره ،یوهوا ظاهر میشه و بهش میگه بیا واست دارو اوردم ،از بس به یه سویا و یوری لطف کردی گفتم یه دفعه هم ما واست دوا بیاریم بخوری

سولان میگه نمیخورم ،یوهوا میگه میترسی مسموم باشه؟اگه یه با رد یگه واسه ما نقشه بکشیم خودمون سیاهت میکنیم

بو از ماموریتی که تسو بهش داده بود برمیگرده و به تسو میگه جومونگ  اردو رو ول کرده به  امون خدا و خود ش رفته کشور بگشاد(مترادف همون کشور گشایی)

تسو که می بینه فرصت مناسبه از ددی اجازه میگیره به اردوگاه ارتش دامول حمله کنه،باباشم با همون صورت برق گرفته اش اجازه میده

تسو که میره ،یوهوا از در میادتو و به شاه میگه ما از دست خودت واین عروست چیکار کنیم؟بذار یه سویا ویوری برن پیش جومونگ

شاه میگه اصلا حرفشم نزن اینا گروگانن تا وقتی خطر حمله  ارتش دامول هست باید اینجا بمونن

تازه یه راهبه هم بهم گفته جومونگ مملکت ما رو زیر ورو میکنه

یوهوا ناراحت میشه و میگه ما خودمون در میریم منم دیگه ازت حمایت نمیکننم

شاه که میفهمه این یوهوا چه کله شقیه نگهبان میذاره دم در اتاق اونو میگه نذار یوهوا جم بخوره

وقتی یه سوا نگهبان رو میبینه شاخ در میاره و به یوهوا میگه

یوهوا هم خط و نشون میکشه که همین روزا خودمون از بویو فرار میکنیم

طبق معمول اونی که بیشتر از بقیه از این چیزا خوشحال میشه ملکه ست که مثل برونکا تو کارتن چوبین میزنه زیر خنده

اگه یادتون باشه تو قسمت 58 استاد چان به جومونگ قول داد که کتابهای تاریخ جوسیون رو براش بیاره

واسه اینکارم هیچ کس به اندازه یونگ پو مناسب رشوه گیری نیس .برای همین یه صندوق پر از نقره و طلا می بره که یونگ پوی بدبخت ندید بدید تا  می بینه کف بر میشه

یونگ به استاد قول میده که کتابا رو واسش پیدا کنه...استاد چان هر طوری هست چن ،مشاور یونگ پو رو راضی میکنه تا بتونه بانو یوهوا رو ببینه

چن هم مجبور میشه با نگهبان در اتاق یوهوا خشکه حساب کنه تا اجازه بده استاد چان بره تو

استاد نامه جومونگ رو به یوهوا میده و اونم شروع میکنه به خوندن

جومونگ از دوری و شمع و گل و پروانه و اینا میگه واینکه چقدردلش براشون تنگ شده و دلش میخواد پسرشو ببینه

ننه جومونگ نامه رو به یه سویا میده و اونم میخونه و گلوله گلوله اشک میاد پایین

تسو که اجازه شاه رو برای حمله به اردوگاه دامول گرفته راه میفته ویونگ پو در حال پول شمردنه که خبرش بهش میرسه دو دستی میزنه تو سر خودش....

 

بالاخره روزی که سونگ یانگ به خاطر رسیدن نیروهای کمکی هان جشن گرفته از راه میرسه و سوسانو همون شب برای حمله اماده میشه

سوسانو به یاد میاره که به بچه هاش قول داده انتقام خون پدرشونو بگیره و برگرده

وقتی سوسانو توی بیریو تو فکر حمله ست،جومونگ میرسه گیه رو و بهش میگن سوسانو دو سه روزه رفته بیریو

ماری  به غیرتش برمیخوره و به جومانگ میگه که هر طوریه بابد برن کمک سوسانو

نیروهای حمله رو شروع میکنن و سربازای بیریو هم (این بیریو عجب قوم کثیفیه ،تا میتونن  پسر جومانگ رو اذیت میکنن)به خاطر مشر...که خوردن بی حالند و نای حمله ندارند

ولی با این وجود تعداد اونا از افراد سوسانو بیشتره و سوسانو زخمی میشه

اونو کشون کشون میبرن به یه خرابه و تقریبا تمام  افرادش کشته میشن

 

پسر عمه سوسو و سویانگ بالای سرش میمونن و سویانگ میگه خونریزیش زیاده و باید یه کاری واسش بکنیم که سوسانو به حرف میاد و میگه منو ول کنین و برین که من دیگه رفتنی ام...


همون موقع ست که جومونگ و سه تفنگدار به بیریو میرسن و حمله رو شروع میکنن


» نظر

خلاصه قسمت 56 افسانه جومونگ خلاصه قسمت 56 سریال

<$BlogSkyMore4Post$>
توی قسمت قبل دیدین که سوسانو و باباش رو با خفت برگردوندن به گیه رو و عمه سو اونو مجبور میکنه که به یه سفر تجاری دیگه بره


از اونجایی که قحطی اومده و همه به گرسنگی افتادن(یادتون باشه که الان 3سال گذشته) سو میگه شمامسئله غذا رو به من بسپارین،میرم این ور اون ور و مشکل رو حل میکنم،باورنکنین چون تو کله ا ش داره نقشه های شیطانی میکشه

بله اینطوریه که سوسانو و باباش و سویونگ راه میفتن سمت اردوگاهی که اوتایی ساخته و در اون سرباز استخدام کردن و اموزش میدن
برو بچ به یون تابال میگن وقت حمله کردن به این کفتار پیر ،سونگ یانگه و اونم قبول میکنه توی راه برگشت سونگ یانگ به گیه رو اونو تکه تکه کنن

توی اردوگاه ارتش دامول،موپالمو سخت مشغوله تا بتونه لباس رزمی بسازه که تیر ازش رد نشه و بعد از ازمایش های زیاد بازم نمیتونه اینکارو انجام بده ، واسه همین میره پیش فرمانده جومونگ و باهاش درد دل میکنه و میگه من دیگه به دردت نمیخورم، جومونگ بهش دلداری میده و میگه تو گنجینه ارتش دامول هستی من منتظر میمنونم تا تو این زره رو بسازی ( ایکون ادم های از خودگذشته و ایثار گر! )

جومونگ که الان دیگه بیشتر شبیه یه یاغی هست تا یه اصلاح طلب! به هر جا که میرسه حمله میکنه و فعلا که هر جا حمله کرده رو تسخیر کرده
سونگ یانگ توی هیون تو تا میتونه حاکم رو چاخان میکنه و پاچه خواری میکنه که حاکم بهش پیشنهاد میده واسه حمله به این جومونگ که الان دیگه مثل غده سرطانی شده باهم متحد بشن این پیرمرد خرفت هم قبول میکنه و راه میفته سمت خونه اش

کفتار پیرکه گورش رو گم میکنه سرباز حاکم واسش خبرمیاره که دامادت تسو و زنش سولان هنوز توی اون خراب شده موندن و دران میپوسن ،حاکم دلش میسوزه و تصمیم میگیره یه کاری بکنه

و اما به خاطر قحطی که سراسر مملکت رو گرفته از شاه گرفته تا وزرا،لباس سفید میپوشن و واسه مراسم های عجیب و  غریب و بعضا بی فایده کاهن ماریونگ اماده میشن،شاه در این مدت اعلام میکنه هر کی مشروب بخوره پدرشو در میاره.

از اونجایی که یونگ پو این حرفا حالیش نیست از یه گوشه کناری گیر میاره و شروع میکنه به خوردن که افسر سونگ میاد دنبالش و میگه بیا که شاه کارت داره

این بدبخت هم نمیدونه چطوری دهنش رو پا ک کنه و تو ی راه همش "ها"میکنه توی صورت دستیارش و میگه ببین بو میده؟!!!!(ایکون غش)

خلاصه یونگ پو توی صف می ایسته و دایی اش میفهمه این از اون چیزا خورده .ولی صداشو در نمیاره
وزرا به شاه میگن که اوضاع ما خیلی خرابه و همین فردا پس فرداست که به گدایی بیفتیم،وزیر دربار میگه بهتره از هان کمک بگیریم که وزیر اعظم عصبانی میشه و میگه اونا همش به فکر اینن که روی ما سلطه پیدا کنن و این موقعیت واسه ما بده

اینجاست که ملکه به خاطر بی عرضگی شاه متلک ها میندازه و با دمش گردو میشکنه و میگه  اگه بچم تسو اینجا بود اینطوری نمیشد واسه همین میره پیش شاه و میگه حالا که خودت مثلا شاه شدی چی شد؟ چه گلی زدی سر مملکت؟ بچه منو برگردون و شاه هم میگه تو خودت اینجااضافی هستی یالا برو بیرون که هر وقت لازم بشه میگم تسو بیادش

برای این که از تسو بی خبر نباشین:
تسو توی قلعه شرقی، آی به خودش میرسه،آی به خودش میرسه ،همش یا کوفت میخوره تا ملت رو میندازه به جون هم و خودش هم بهشون میخنده

 

---------

بین سپاه قلعه یه قلدری پیدا میشه که تسو بهش دستور میده با بقیه افراد بجنگه تا قدرت اونو ببینه

طرف (که اسمش سخته و من از این به بعد بهش میگم بو!) باهمه میجنگه و اونا رو اوت میکنه و تسو از جنگاوری این بو خوشش میاد و استخدامش میکنه

سولان که از دیونه بازی های شوهرش خسته شده حسابی دستش میندازه و میگه یه کم از  این جومونگ خان یاد بگیر ،همه دنیا رو گرفته و تو رو هم خواب برده ،بدبخت چندروز  دیگه مردم بهت میخندن ،یا همین الان یه کاری میکنی یا من میرم خونه بابام

اینو داشته باشین فعلا

اوتایی و گروهش به سونگ یانگ حمله میکنن و تمام افرادش رو میکشن ،وقتی اوتایی میخواد کار سونگ یانگو تموم کنه یه نفر اونوو به شدت زخمی میکنه و به این ترتیب سونگ یانگ در میره و اوتایی هم توی بغل مباشر سویونگ مرحوم میشه..

سوسانو وقتی میفهمه بیوه شده اشک میریزه و دستور حمله به قصر گیه رو ،رو  میده

خودش از دم در قصر درو میکن و میره جلو تا اینکه عمه و یانگ تاک رو گیر میندازن و یون تابال سرنوشت اونا رو به سوسانو واگذار میکنه،سو سانو که  الان میفهمه درد بیکسی چه دردیه اونا رو میبخشه و میگه یه فرصت دیگه بهتون میدم ،بعد ازاین مراسم یوزارسیف گونه،جسد اوتایی رو میارن و سوسانو و بابای اوتایی بالای سرش زار میزنن



سونگ یانگ که مورچه گازش گرفته و واسه همین زورش گرفته دستور میده یه لشکر سرباز جمع کنن و برن پدر این سوسانو رو در بیارن

جسد اوتایی رو می سوزونن و سوسانو توی گیه رو تاجگذاری میکنه و میشه رییس سوسانو

یادتون باشه سوسانو الان دو تابچه قد و نیم قد داره که فقط دوبار توی این قسمت نشون داده شدن

توی اردوگاه ارتش دامول همه مشغول رایزنی و راهزنی هستن که یه دفعه جومونگ میبینه......

 

سوسانو عشق سابقش با ناز و ادا اومد،خشکش میزنه که این واسه چی اینجاست

سوسانو که میدونه به زودی بقیه ملل میخوان به گیه رو حمله کنن ،جومونگ رو چاخان میکنه و میگه تو الان قوی هستی و به یه جایی نیاز داری که ملت جدیدت رو بسازی بیاپیش ما که هم مکانش رو داریم هم ثروتشو

جومونگ میگه حالا خبرت میکنم

هیوپ و سویانگ که بعد از مدتها همدیگر رو دیدن حسابی از خجالت هم  در میان و موقع خداحافظی که میشه جومونگ نگاهی به سو میندازه و اونا میرن

هیوپ به همه میگه که سوسانو بیوه شده،دل جومونگ میلرزه

 

-----

 

توی اردوگاه دامول دو گروه دعواشون میشه که جومونگ باید قبول کنه یا نه

حزب ماری میگه که چون طرف سوسا نو هست باید جومونگ به گیه رو بره و حزب ماگول میگه ممکنه بعدا بینشون اختلاف بیفته و معلوم نشه رهبر گیه رو کیه

جومونگ دعوا رو تموم میکنه و میگه خودم تصمیم میگیرم

کاهن ها به جومونگ میگن که پیوستن به گیه رو برای اون مانعی نداره

توی قلعه شرقی از حاکم هیون تو برای تسو نامه میرسه و ازشون دعوت میکنه که به هیون تو برن

تسو و زنش هم از خدا خواسته راه میفتن

توی قصر یوهوا ،یوری پسر جومونگ رو بغل میکنه و این ور اون ور میره که ملکه بادیدن این مناظر آی اتیش میگیره،آی اتیش میگیره

یوهوا که میبینه حسود زیاده تصمیم میگیره هر چی زودتر یه سویا رو پیش جومونگ بفرسته

جومونگ هم برای اینکه ببینه اوضاع احوال کشورهای همسایه چطوره به هیون تو میره و به شکل ناشناسی جاسوسی رو با اویی شروع میکنه که یه دفعه میبینه تسو سروکله اش پیدا شد!


» نظر

کلیپ تبلیغاتی سونگ ایل گوک (جومونگ)


» نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >